زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

استخر رفتن زهرا سادات

از چند روز قبل با مامانی قرار گذاشته بودیم بریم استخر روز جمعه صبح که از خواب پا شدیم بابای زهرا سادات گفت که باید بره سر کار ما هم دیدیم تنهاییم به مامانی زنگ زدیم و گفتیم که با فاطمه وسایلشون رو آماده کنن که بریم دنبالشون و بریم استخر وقتی رسیدیم زهرا سادات رو راه نمی دادن و ما هم کاری نمیتونستیم انجام بدیم تا بالاخره تعهد دادیم که اگه اتفاقی افتاد پای خودمون باشه تا اینکه اجازه دادن و ما زهرا سادات رو بردیم داخل اونجا هم خیلی به زهرا سادات خوش گذشت قربونش برم خیلی پایه اس هر جا که بریم نق نمیزنه و ما هم حدود ٢ ساعت تو آب بودیم و از وسایل تفریحی که تو مجموعه بود حسابی استفاده کردیم خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت و زهرا سادات اولین تجربه استخر ...
18 آذر 1391

تاسوعا و عاشورای حسینی

صبح روز تاسوعا بابای زهرا سادات گفت به خانوک بریم تا امسال در مراسم عزاداری امام حسین شرکت کنیم وقتی به خانوک رسیدیم به تکیه امام حسین رفتیم و بعد از مراسم عزاداری رفتیم خونه مامان جونی که مامان جونی خودش اونجا نبود و چند خانم از دوستای مامانی اونجا اومدن و بابای زهرا رفت که مامانی رو بیاره که من هم با اورفتم خونه خاله نجمه تا برای نهار روز عاشورا کمکشون کنم آخه بابایی و چند نفر دیگه هر سال بانی مراسم ظهر عاشورا هستن زهرا سادات با من نیومد و پیش عمه ها موند و تا عصر خبری ازش نبود عصر بابای زهرا سادات اونو به خونه خاله نجمه آورد البته خانم خواب بود و وقتی بیدار شد و بچه هارو دید خواب از سرش پرید و تا آخر شب با بچه ها بازی کرد و چون هوا بارونی...
7 آذر 1391

در وصف امام حسین

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماند یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می ماند شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله های ز حنجر دریده می ماند رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است به آن که رنج نود ساله دیده می ماند امام صادق حق پشت ناقه ی عریان به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند شوم فدای شهیدی که در کنار فرات به آفتاب به خون آرمیده می ماند هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟ نگاه تو به دل داغ دیده می ماند حکایت احد و اشک چشم خونینش به اختران ز گردون چکیده می ماند ...
7 آذر 1391

در وصف امام حسین

گل خوش رنگ و بوی من حسین است بهشت آرزوی من حسین است مزن دم پیش من از لاله رویان که یار لاله روی من حسین است من آن مداح مست سینه چاکم که ممدوح نکوی من حسین است همه در گفتگوی این و آنند ولیکن گفتگوی من حسین است سخن بی پرده می گویم زمستی می و جام و سبوی من حسین است چو مرغ حق که از حق میزند دم طنین های و هوی من حسین است از آن بر تربتش سایم جبین را که عز و آبروی من حسین است احد گوئی از آن باشد شعارم که پیر و نکته گوی من حسین است   ...
7 آذر 1391

29 آبان

امروز صبح زهرا سادات زود از خواب پا شد و با هم به خونه مامانی رفتیم تا هم مامانی رو به خونه ننه جان برسونیم و هم وسایلی رو که برای شله زرد پزون روز چهارشنبه لازم داریم بخریم ولی وقتی به خونه مامانی رسیدیم وحیده خانم خواهر فاطمه اونجا بود و مامانی نتونست بره خونه ننه جان من هم زهرا سادات رو خونه مامانی گذاشتم و خودم رفتم وسایل شله زرد پزون رو خریدم . عصر هم همراه مامانی و بقیه به خونه مامان مهکامه زن دایی علی رفتیم و چون مادربزرگشون تازه فوت کرده بود به اونا تسلیت گفتیم و بعد از اون به خونه دایی بابا رفتیم برای اینکه عمه فاطمه و عمو میثم رد دعوت کرده بودن پاگشا و ما هم باید میرفتیم تا آخر شب اونجا بودیم و زهرا سادات کلی زبون ریخت و براشون شعر...
4 آذر 1391

1آذر شله زرد پزون

از صبح که پاشدیم ریز ریز بارون میبارید و ما باید به خونه مامانی میرفتیم تا دیگ شله زرد رو بار بذاریم زهرا سادات که هنوز خواب بود تو خواب بغلش کردیم و رفتیم خونه مامانی ولی خانم بد خواب شد و بنای اذیت کردن رو گذاشت و هنوز بچه ها نیومده بودن دوستی نداشت که بازی کنه تا اینکه پارسا اومد و لی خانم اصلا از کنار من اون طرفتر نرفت بیچاره بابای زهراسادات و مامانی همه کارها رو انجان دادند فقط موقع ظرف کردن شله زردا زهرا سادات یه یک ساعت خوابید ولی یه اتفاق دیگه افتاد بابای زهرا سادات که می خواست برا ادارشون ظرف برداره برای زیارت عاشورا یه دفعه قابلمه لیز خورد و تمام شله زردا ریختن زمین و خدا رو شکر مامانی شانس آورد و پاش نسوخت و خدارو شکر شله زرد به ا...
4 آذر 1391

8 مهرم 1390

امروز صبح ساعت ١١ از خونه رفتیم بیرون تا با بقیه عزاداران حسینی هم ناله بشیم و برای آقا امام حسین عزاداری کنیم چون از شب قبل خاله اشرف گفته بود که مراسم تعزیه خوانی در تکیه حضرت قاسم برگزار میشه به اونجا رفتیم مراسم خوبی بود زهرا سادات که تا به حال اینجور مراسمی رو ندیده بود با دقت و تعجب نگاه میکرد و وقتی حضرت علی اکبر امام حسین رو کشتن خیلی ترسید هی میگفت مامان آقا رو کشتن پاشو بریم بعد از پایان مراسم به مسجد صاحب الزمان  رفتیم اونجا هم هیاًت های عزاداری اومده بودند و مراسم زنجیر زنی و سینه زنی بر پا بود یه کتاب فروشی کوچک اونجا بود که سر بند و وسایل عزاداری می فروخت که برای زهرا سادات یه سر بند یا زینب کبری خریدیم خدا کنه همیشه ز...
4 آذر 1391
1